همان طور که می دانید ما انسانها متشکل از دوبعد می باشیم : جسم و روح. و اسلام به عنوان دین جامع برای هردو بعد جسم و روح ما برنامه ها و دستوراتی را وضع کرده است خداوند بعد از خلقت پدرومادر اولیه ی ما ، آدم و حوا ،جزء دستورات اولش ،مسأله ی خوردن ، «کُلَا» و مسکن «اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ» بود .
از جمله عوامل و زمینه های محیطى ، تغذیه است . آیین حیات بخش اسلام که آیینى جاودانه و جهانى است ، تمام ابعاد روحى و جسمى انسان و نیز تمام عوامل مؤثر راکه چه بسا بشر از فهم و درک آنها عاجز است ، مورد توجه کامل قرار داده و مقررات ویژه و متناسب با آنها وضع نموده است . بر این اساس از هنگامى که نطفه در حال شکل گرفتن است ، دستورهاى خاصى را که تأمین کننده نیازهای اساسى اوست صادر کرده است ، مثلأ رعایت تقوا و اجتناب از محرمات توسط پدر و مادر و پرهیز از غذاهای حرام و شبهه ناک در زمان به وجود آمدن نطفه و در زمان قرار گرفتن آن در رحم و نیز خود دارى از
تغذیه ی کودک با غذاهاى ناپاک و حرام .
چه بخوریم، چه نخوریم؟ آیات بسیاری در زمینه ی خوردن بیان شده که فرموده اند : " کلوا " ، منتهی در خوردن می گوید ؛ "کُلُوا مِنْ الطَّیِّبَاتِ" ، « طَّیِّبَ » یعنی دلپسند . یعنی چیزی که می خورید باید طبع آنرا بپذیرد . افتخارات اسلام این است که تمام اوامرش حکمت دارد . چه آنجا که گفته بخورید و چه آنجا که گفته نخورید ، همه از روی حساب و کتاب و حکمت است .به طور مثال در مورد خوردن گوشت خوک خیلی بحث بود که چرا دراسلام خوردن گوشت خوک حرام است ! چند سال پیش دانشمندان کشف کردند که در گوشت خوک کرم هایی نهفته که موجب بسیاری از بیماریها می باشد .
اگر کمی دقیق تر به مسائل بنگریم ، متوجه خواهیم شد خداوندی که ما را و دستگاه گوارش ما را ساخته ، قطعاً بر شرایط و حالات آن از ما بیشتر مطّلع است ، مثل مهندسی که هواپیما را می سازد و می گوید سوخت این هواپیما از نوع بنزین خاصی است که با غیر از آن پرواز نمی کند و از بین می رود . خداوند هم ما را آفریده ، و هم خوک و دیگر موجودات را ، و می داند که بعضی با بعضی سازگاری ندارند . باید دانست و یقین داشت که هرچه در اسلام امر و نهی شده حتماً دلیلی دارد که ما از فهمیدن آن ناتوان هستیم .
از امام صادق (علیه السلام) در روایتى آمده است که یکى از صحابه ی رسول خدا از آن حضرت خواست که او را راهنمایی کند تا خداوند وى را مستجاب الدعوه قرار دهد. حضرت فرمود: غذایت را حلال گردان ، مستجاب الدعوه مى شوى نقش لقمهی حلال در تربیت!
اگر ما لقمههای بچههایمان را حلال نکنیم ؛ در بحث تربیت ، کار سخت ؛ و گاهی اوقات غیر ممکن می شود . مثل اینکه در هواپیما باید بنزین ریخته شود ، قیر بریزیم . اگر در یک هواپیما قیر بریزیم ، تمام خلبانهای شرق و غرب هم بیایند ، این هواپیما پرواز نمی کند . اگر در برکه ای که از فاضلاب پر شده ، گلاب یا بهترین عطرهای جهان را بریزیم به حال برکه ، تا وقتی آن فاضلاب ها از بین نرود ، تأثیری ندارد . بعضی ها در بحث تربیت می گویند اگر سخنران هایمان خودشان خوب بودند ، جوانها همه خوب می شدند ؛ این سخن قابل انکار نیست اما به تنهایی جواب نمی دهد ؛ زیرا از پیامدهای مهم لقمه ی حرام ، سنگدلی و سیاهی قلب است . به گونه ای که دیگر هیچ پند و اندرزی در او اثر نمی کند و سخت ترین رنجهای دیگران ، دل او را به درد نمی آورد. در تاریخ عاشورا می خوانیم که امام حسین(ع) به لشکر عمر سعد فرمود :
شکمهایتان از حرام پر شده و بر دلهایتان مهر خورده است. دیگر حق را نمی پذیرید و به آن گوش نمی دهید. در بحث تربیت عوامل بسیاری دخیل است که مهمترین آن لقمه ی حلال است یعنی می توان گفت اگر لقمه حلال باشد بقیه ی موارد راحت تر انجام می شود. ( چون که صد آید نود هم پیش ماست )
امام صادق (ع) می فرمایند : کسب الحرام یبین فی الذریة . اثر مالى که از راه حرام به دست آمده است در نسل انسان آشکار مى شود . در نطفه اى که از مال حرام پدید آید و جنینى که از حرام تغذیه شود ، مقتضیات شر ایجاد می گردد .
رابطه ی لقمه ی حلال و عمل شایسته
قرآن میفرماید : « یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً » این دو کلمه چرا کنار هم است ؟! میفرماید: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ » ، « طیّب » یعنی دلپسند . « کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ » بعد می فرماید : « وَ اعْمَلُوا صالِحاً » یعنی از غذای « طیّب» و حلال بخورید ، « وَ اعْمَلُوا صالِحاً » بعد عمل صالح انجام بدهید . معلوم می شود که اگر کسی لقمهاش حرام باشد ، موفق به عمل شایسته نمی شود . لقمه ی حلال و حرام به اندازه ای مهم و مؤثر است که از امام صادق (علیه السلام) در روایتى آمده است که یکى از صحابه ی رسول خدا از آن حضرت خواست که او را راهنمایی کند تا خداوند وى را مستجاب الدعوه قرار دهد. حضرت فرمود: غذایت را حلال گردان ، مستجاب الدعوه مى شوى
مُهر بر لب زده
دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ...
گفتم تابدانم تا بدانی ...